دنیای این روزای من ....

به نام او ...

بس کن میدونم که تو عاشق دعوا با خط و نشونی

پیشت نمیام میدونم که نباشم تنها میمونی

نگو قول و قرار که دلیل جدایی رو خودت میدونی

میگی عاشقمی آخه عاشق اینجوری منکه ندیدم

راهی که میری همه خط کشیاشو خودم کشیدم

برو قصه بساز واسه یک نفره دیگه که من پریدم...

منو سیا نکن مگه نمیدونی عمریه زغال فروشم

منو میترسونی بابا گرگمو لباس بره میپوشم

تو خیال میکنی که من بره و غلام حلقه به گوشم

میگی عاشقمی آخه عاشق اینجوری منکه ندیدم

راهی که میری همه خط کشیاشو خودم کشیدم

برو قصه بساز واسه یک نفره دیگه که من پریدم...

میگی عاشقمی آخه عاشق اینجوری منکه ندیدم

راهی که میری همه خط کشیاشو خودم کشیدم

برو قصه بساز واسه یک نفره دیگه که من پریدم...

http://darkpink.persiangig.com/image/d4163f3048a2%5B1%5D.gif

 

 


نوشته شده در جمعه 29 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:7 توسط فاطمه| |


 

چترها را باید بست

                                   زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

                                با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

                                        عشق را زیر باران باید جست

زیر باران باید چیز نوشت

                                 حرف زد 

 

                                           نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی

                             

                 زندگی ابتنی کردن در حوضچه اکنون است.

                                                   

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 12:37 توسط فاطمه| |

حاصل سبز ترین باور من برگ زردیست

 

که از لای ورق های دلم می ریزد...

 

مانده ام سخت غریب!

 

دیگر از سبزترین حادثه ها می ترسم...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:,ساعت 18:45 توسط فاطمه| |

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:51 توسط فاطمه| |

آنقدر دلتنگ ام که حتی، ابلیس بر وسعت این دلتنگی سجده میکند
آنقدر دلتنگ ام که خود متعجبم
        آنقدر دلتنگ ام که دنیا جلوی دلتنگی ام کم می آورد
آنقدر دلتنگ ام که خود نمی دانم

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:49 توسط فاطمه| |

به نام او ...

نمیدونم چی بگم... همیشه هر وقت نمیدونستم چی باید بگم میدونستم که بغض دارم ....

گاهی وقتا یه حرفایی حتی تو سکوت بدجور بغض رو مینشونه تو گلوی آدم... که حتی اگه تا مدت ها هم گریه کنی سبک نمیشه ....

من امشب بغض دارم ، دلیلشو میدونم اما!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:,ساعت 22:38 توسط فاطمه| |

به نام او...

اینجا فقط برای تو مینویسم... تویی که عاشقم کردی!!!!

تویی که با احساس قشنگت منو از دنیای پست این آدمای رباطی کشیدی بیرون و پروازو یادم دادی....

می خوام باهات بمونم ... تا آخرش!

حتما داری فکر میکنی آخرش کجاست....

آخرش همون جاییه که خدا می خواد...

تا ابد با من باش!!!


نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:25 توسط فاطمه| |

من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم

بدان که قلب من هم شکسته

بدان که روحم از همه دردها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.

بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 

------------------------------------------------------

 

-----------------

-

نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:21 توسط فاطمه| |


Power By: LoxBlog.Com